– ۴۳۴ –
ادبیات فارسی خرداد ۲۱, ۱۴۰۰

روزهاى تقویم ورق میخورند و من،
تمامِ شهر را منتظر نگه داشته ام تا
نویدِ آمدنت را بدهم…
از تو،
تا دلت بخواهد برایشان نوشته ام!
تمامِ عاشقانه هایى که مخاطبشان تویى،
بینِ عاشق و معشوق هاى شهر دست به دست میچرخد…
گوشِ مردم،
پر است از دلبرانه هایى که در نبودنت،
برایشان زمزمه کرده ام
از دلتنگى هاى گاه و بیگاه،
از شنیدنِ آهنگهایى که مضمونشان،
“جهانِ کوچک من” است
از کافه رفتنهایى که قهوه ى تو،
همیشه سرد میشود!
از تنهایىهایى که گاه،
پا روى گلویم میگذارد و تا جان دارد، میفشارد …
تا دلت بخواهد از عشق سخن گفته ام!
گاه میپرسند:
رها شده اى؟
طعمِ تلخِ خیانت چشیده اى؟
پاى عشق ممنوعه اى در میان است؟
و هزاران سوالى که هر بار براى پاسخشان لبخندى پر از شوقِ آمدنت میزنم!
نمیدانند من هر پلکی که میزنم،
به امید دیدن روی ماه شماست
نمیدانند شهر به شهر،
اقلیم به اقلیم را زیرپا میگذارم،
شاید جایی چشم ما به گوشهی گیسوی شما گیر کند
جهانِ کوچکِ من؛
بیا
تا به همه ى آنهایى که قصه ى دوست داشتنمان را دنبال میکنند بگوییم؛
“عشق را عشق کفایت است و نهایت”
#علی_قاضی_نظام
#شعر #ادبیات #عاشقانه
#آدم_سربه_حوا