۵۶۷ | ویان
ادبیات فارسی مهر ۳۰, ۱۴۰۰



هر روز صبح با ذوق و شوق میرفت جلو ایینه و لباشو نگاه می کرد…
همیشه ازش می پرسیدم:د اخه لاش گوشت انتظار داری سر صبحی درخت سبز شده باشه رو لبت؟
اونم میخندید و هیچی نمیگفت…
یه روز بلند شد با چشمای پف کرده منتظر بودم بره جلو ایینه اما نرفت..
داشت میرفت سمت قهوه جوش که شروع کرد به حرف زدن:میدونی دوسالِ منتظر یه ترک رو لبمَم…
لیوان قهوه شو اورد و دیگه شیرینش نکرد…
نشست:یه افسانه قدیمی هست میگه که اگه صبح بلند شدی و رو لبت ترک بود یعنی دیشب یکی تو خیالش تورو بوسیده…
[شاید چشای پف کرده ش نشونی از گذشتنش بود،گذشتِ از او و بوسه های او به خیره سری،به خیره سری]
#ویان
#شعر #ادبیات #عاشقانه #حس_خوب #زندگی #دوستت_دارم #عکس_نوشته #دلنوشته #poetry #lovestory #feelinggood #iran
#آدم_سربه_حوا