۶۲۱ | ناشناس
ادبیات فارسی آذر ۲۵, ۱۴۰۰


به زبان فرانسه بهم گفت که زیبایی. گفتم من که نمیفهمم چی میگی. خندید و گفت میدونم.
نگاهش کردم. طولانی و ادامهدار. بهش خیره شده بودم. وقتی خیره میشم پف چشمام بیشتر میشه و چشمام تنگتر… اون نخ نامرئی قلب به چشمام رو حس میکردم، مثل یک سیم بود، سیمی که برق میزد؛ اونقدر برق زد که یک پردهی براق جلوی چشمام رو گرفت. بهش نگاه میکردم و دیگه نمیدیدمش. از پشت پردهی اشکام، حالا اون بود که برق میزد…
نگاهش کردم. طولانی و ادامهدار. گفت من که نمیفهمم چی میگی. اشکم از چشمام جدا شد. گفتم میدونم…
#ناشناس
#شعر #ادبیات #عاشقانه #حس_خوب #زندگی #دوستت_دارم #عکس_نوشته #دلنوشته #poetry #lovestory #feelinggood #iran
#آدم_سربه_حوا