۶۴۲ | مجتبی پورفرخ
ادبیات فارسی بهمن ۱۵, ۱۴۰۰



همونطور که داشت دونه دونه نارنگیارو میچید تو ظرف پرسید: راستی به نظرت من اگه فصل بودم، کدومش میشدم؟
گفتم: حقیقتش سوال خیلی سختیه.ولی مثلا وقتایی که مثه الان واسم نارنگی پوست میکنی و دستات بوی نارنگی میگیره، #پاییز
وقتایی که میخندی و گونههات گرد و برجستهتر به نظر میاد، جوری که انگار آلوچه توشون قایم کردی، #بهار
وقتایی که اشک از چشات شره میکنه و مثل آدم برفی قطره قطره از صورتت آب میچکه، #زمستون
وقتایی هم که دستای گرمت رو تو دستم میگیرم و داغیش رو حس میکنم، #تابستون
کدومشون رو بگم که تو و فصلا ازم دلخور نشین؟
غش غش خندید. برق ذوق و خوشحالی رو به وضوح تو چشاش میدیدم. گفتم حالا به این فصلا، ستارهی پر نور توی چشات رو هم اضافه کن.
#مجتبی_پورفرخ
#شعر #ادبیات #عاشقانه #حس_خوب #زندگی #دوستت_دارم #عکس_نوشته #دلنوشته #poetry #lovestory #feelinggood #iran
#آدم_سربه_حوا